جدول جو
جدول جو

معنی تار تنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تار تنیدن
(سَ حَ)
تار گستردن. کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار:
آن توئی آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 35)
لغت نامه دهخدا
تار تنیدن
تارگستردن، کشیدن تار
تصویری از تار تنیدن
تصویر تار تنیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ تَ نَنْ)
تار عنکبوت. تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را:
ز باریکی و سستی هر دو پایم
تو گویی پای من تار تنندوست.
آغاجی (از آنندراج).
شود در پناهت چو سد سکندر
اگر خانه سازم ز تار تنندو.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار تنندو
تصویر تار تنندو
تار عنکبوت تاری که از تنک سازد برای خانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار انیدن
تصویر کار انیدن
بکار فرمودن کسی را، بکوشش واداشتن، کاشتن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین